|
|
نگو قراره که دیگه یه لحظه پیشم نباشی نمیذارم یواش یواش هم رنگ سایه ها باشی دسته گلها تو نمیخوام خاطرهاتو نمی خوام خودت که بهتر میدونی که من فقط تو رو میخوام گل های باغچه رو برات تک تک و از شاخه چیدم ببین چقدر جون میکنم بهت بگم دوست دارم بهت بگم دوست دارم
:: موضوعات مرتبط:
+شعر وداستان های عاشقانه ,
شعر عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
شعر عاشقانه ,
داستان عاشقانه ,
دوست دارم ,
:: بازدید از این مطلب : 8429
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
ن : علی طهماسب پوریان
ت : پنج شنبه 31 دی 1389
|
|
|
نفهمیدم نبودنش سخت تر بود یا که از تبار او مردنم در این مثلث مرد نبودم اگر برایت نمی مردم مثل این که سال ها بود کشته بودی ام و ذره هام را ریخته بودی سر راه کسی که نامردترین مرد بود شاید رفتنت و نبودنت بهترین بهانه بود برای تنها شعر زندگیم زندگیت کسی که اهل بازی بود محل که نگذاشتی اش هیچ با صدای سرفه ات بیدار شدم یک صبح دل انگیز با صدای چشم هات دردآور نبود؟ وقتی یک دفعه سی و سه صفحه شعر را یک جا گم کردم انگار جوانی ام رفت و سی و سه سال بعد من مردم خوشحال نیستم که رفتی نبودنت اما بهانه ی شعر زیبای من بود این شعر این غزل این قصیده این مثنوی سعدی هم خجالت کشید و حافظ که معلوم بود خسته نیست از روی تاسف سری تکان داد و سعی می کردم بیرون بیایی از شیراز شعرم و در قونیه ی قلبم رو به رویم بنشینی و رو در رو حرف هامان را و سنگ هامان را آری خودش است همین آهنگ بود
:: موضوعات مرتبط:
+شعر وداستان های عاشقانه ,
شعر عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
شعر عاشقانه ,
داستان عاشقانه ,
نفهمیدم ,
:: بازدید از این مطلب : 8864
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
ن : علی طهماسب پوریان
ت : پنج شنبه 31 دی 1389
|
|
|
بر لبانم غنچه لبخند پژمرده است نغمه ام دلگير و افسرده است نه سرودي؛ نه سروري نه هماوازي نه شوري زندگي گويي ز دنيا رخت بر بسته است. يا که خاک مرده روي شهر پاشيده است. اين چه آييني؟ چه قانوني؟ چه تدبيري است؟ من از اين آرامش سنگين و صامت عاصيم ديگر من از اين آهنگ يکسان و مکرر عاصيم ديگر من سرودي تازه مي خواهم جنبشي؛ شوري؛ نشاطي، نغمه اي، فريادهايي تازه مي جويم من به هر آيين و مسلک کو، کسي را از تلاشش باز دارد ياغيم ديگر من تو را در سينه اميد ديرينسال خواهم کشت من اميد تازه مي خواهم افتخاري آسمان گير و بلند آوازه مي خواهم کرم خاکي نيستم اينک تا بمانم در مخاک خويشتن خاموش! نيستم شبکور که از خورشيد روشنگر بدوزم چشم آفتابم من که يکجا، يکزمان ساکت نمي مانم. با پر زرين خورشيد افق پيماي روح خويش من تن بکر همه گلهاي وحشي را نوازش مي کنم هر روز جويبارم من که تصوير هزاران پرده در پيشانيم پيداست موج بي تابم که بر ساحل صدفهاي پري مي آورم همراه کرم خاکي نيستم. من آفتابم. جويبارم، موج بي تابم، تا به چند اينگونه در يک دخمه بي پرواز ماندن؟ تا به چند اينگونه با صد نغمه بي آواز ماندن؟ شهپر ما آسماني را به زير چنگ پرواز بلندش داشت آفتابي را به خواري در حريم ريشخندش داشت گوش سنگين خدا از نغمه شيرين ما پر بود زانوي نصف النهار از پايکوب پر غرور ما چو بيد از باد مي لرزيد اينک آن آواز و پرواز بلند و اين خموشي و زمينگيري؟ اينک آن همبستري با دختر خورشيد و اين همخوابگي با مادر ظلمت من هر گز سر به تسليم خدايان هم نخواهم داد، گردن من زير بار کهکشان هم خم نمي گردد زندگي يعني تکاپو زندگي يعني هياهو زندگي يعني شب نو، روز نو، انديشه نو زندگي يعني غم نو، حسرت نو، پيشه نو زندگي بايست سرشار از تکان و تازگي باشد زندگي بايست در پيچ و خم راهش ز الوان حوادث رنگ بپذيرد زندگي بايست يک دم "يک نفس حتي" ز جنبش وا نماند. گرچه اين جنبش براي مقصدي بيهوده باشد.
:: موضوعات مرتبط:
+شعر وداستان های عاشقانه ,
شعر عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
شعر عاشقانه ,
داستان عاشقانه ,
زندگی ,
:: بازدید از این مطلب : 8803
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
ن : علی طهماسب پوریان
ت : پنج شنبه 30 دی 1389
|
|
|
ياد بگذشته به دل ماند و دريغ نيست ياري كه مرا ياد كند ديده ام خيره به ره ماند و نداد نامه اي تا دل من شاد كند خود ندانم چه خطايي كردم كه ز من رشته الفت بگسست در دلش جايي اگر بود مرا پس چرا ديده ز ديدارم بست هر كجا مينگرم باز هم اوست كه به چشمان ترم خيره شده درد عشقست كه با حسرت و سوز بر دل پر شررم چيره شده گفتم از ديده چو دورش سازم بي گمان زودتر از دل برود مرگ بايد كه مرا دريابد ورنه درديست كه مشكل برود تا لبي بر لب من مي لغزد مي كشم آه كه كاش اين او بود كاش اين لب كه مرا مي بوسد لب سوزنده آن بدخو بود مي كشندم چو در آغوش به مهر پرسم از خود كه چه شد آغوشش چه شد آن آتش سوزنده كه بود شعله ور در نفس خاموشش شعر گفتم كه ز دل بر دارم بار سنگين غم عشقش را شعر خود جلوه اي از رويش شد با كه گويم ستم عشقش را مادر اين شانه ز مويم بردار سرمه را پاك كن از چشمانم بكن اين پيرهنم را از تن زندگي نيست بجز زندانم تا دو چشمش به رخم حيران نيست به چكار آيدم اين زيبايي بشكن اين آينه را اي مادر حاصلم چيست ز خودآرايي در ببنديد و بگوييد كه من جز از او همه كس بگسستم كس اگر گفت چرا ؟ باكم نيست فاش گوييد كه عاشق هستم قاصدي آمد اگر از ره دور زود پرسيد كه پيغام از كيست گر از او نيست بگوييد آن زن دير گاهيست در اين منزل نيست
:: موضوعات مرتبط:
+شعر وداستان های عاشقانه ,
شعر عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
شعر عاشقانه ,
داستان عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 8085
|
امتیاز مطلب : 43
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
ن : علی طهماسب پوریان
ت : پنج شنبه 30 دی 1389
|
|
|
به چشماي خودت قسم ديگه بهت نمي رسم وصال تو خياليه واي كه دلم چه حاليه بازياي عروسكي آخ كه چه حيف شد كودكي يه كم برس باز به خودت مي خوام بيام تولدت اونوقتا اينجوري نبود راهت به اين دوري نبود حالا كه عاشقت شدم نيستي ديگه مال خودم پاييز چه فصل زرديه عاشقيم چه درديه گم شده باز بادبادكم تو نمي ياي به كمكم ؟ مي خوام دستاتو بگيرم تو بموني من بميرم عاشقي ام نوبتيه آخ كه چه بد عادتيه من نگرانم واسه تو قبله ي ديگران نشو اشكم به اين زلاليه دل تو از من خاليه تو مه عشق تو گمم هلاك يه تبسم تو شدي مال ديگري چه جور دلت اومد بري قفلا كه بي كليد شدن چشا به در سفيد شدن چه امتحان خوبيه دوريت عجب غروبيه بارون شديده نازنين از تو بعيده نازنين خاطره رو جا نذاري باز من و تنها نذاري اونوقتا مهمونت بودم دنيا رو مديونت بودم اونقتا مجنونم بودي كلي پريشونم بودي قصه حالا عوض شده صحبت يه تولده قلبت رو دادي به كسي يه كم واسم دلواپسي مي ترسي كه من بشكنم پشت سرت حرف بزنم من مني كه بوسيدمت تو اون غروب كه ديدمت تو واسه من ناز مي كني ناز مي كشم باز مي كني ؟ اين رسمشه نيلوفرم من كه ازت نمي گذرم ستارمون يادت مي ياد دلواپسم خيلي زياد فقط تماشا مي كني بعد عشق و حاشا مي كني مي گي گذشت گذشته ها چه راحتن فشرته ها سر به سرم كه نذاري بگو يه كم دوسم داري ؟ نمي موني من مي مونم ميري يه روزي مي دونم اولا مهربونترن اونايي كه همسفرن اشك منم كه جاريه نگه دار يادگاريه مي سپرمت دست خدا يه كم دوستم داشتي بيا
:: موضوعات مرتبط:
+شعر وداستان های عاشقانه ,
شعر عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
شعر عاشقانه ,
داستان عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 8270
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
ن : علی طهماسب پوریان
ت : پنج شنبه 30 دی 1389
|
|
|
به خودم چرا، اما به تو كه نمي توانم دروغ بگويم! مي دانم بر نمي گردي! مي دانم كه چشمم به راه خنده هاي تو خواهد خشكيد! مي دانم كه در تابوت ِ همين ترانه ها خواهم خوابيد! مي دانم كه خط پايان پرتگاه گريه ها مرگ است! اما هنوز كه زنده ام! گيرم به زور ِ قرس و قطره و دارو، ولي زنده ام هنوز! پس چرا چراغه خوابهايم را خاموش كنم؟ چرا به خودم دروغ نگويم؟ من بودن ِ بي رؤيا را باور نمي كنم! بايد فاتحه كسي را كه رؤيا ندارد خواند! اين كارگري، كه ديوارهاي ساختمان نيمه كاره كوچه ما را بالا مي برد، سالها پيش مرده است! نگو كه اين همه مرده را نمي بيني! مرده هايي كه راه مي روند و نمي رسند، حرف مي زنند و نمي گويند، مي خوابند و خواب نمي بينند! مي خواهند مرا هم مرده بينند! مرا كه زنده ام هنوز! (گيرم به زور قرص و قطره و دارو!) ولي من تازه به سايه سار سوسن و صنوبر رسيده ام! تازه فهميده ام كه رؤيا، نام كوچك ترانه است! تازه فهميده ام، كه چقدر انتظار آن زن سرخپوش زيبا بود! تازه فهميده ام كه سيد خندان هم، بارها در خفا گريه كرده بود! تازه غربت صداي فروغ را حس كرده ام! تازه دوزاري ِ كج و كوله آرزوهايم را به خورد تلفن ترانه داده ام! پس كنار خيال تو خواهم ماند! مگر فاصله من و خاك، چيزي بيش از چهار انگشت ِ گلايه است، بعد از سقوط ِ ستاره آنقدر مي ميرم، كه دل ِ تمام مردگان اين كرانه خنك شود! ولي هر بار كه دستهاي تو، (يا دستهاي ديگري، چه فرقي مي كند؟) ورق هاي كتاب مرا ورق بزنند، زنده مي شود و شانه ام را تكيه گاه گريه مي كنم! اما، از ياد نبر! بيبي باران! در اين روزهاي ناشاد دوري و درد، هيچ شانه اي، تكيه گاه ِ رگبار گريه هاي من نبود! هيچ شانه اي!?
:: موضوعات مرتبط:
+شعر وداستان های عاشقانه ,
شعر عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
شعر عاشقانه ,
داستان عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 8270
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
ن : علی طهماسب پوریان
ت : پنج شنبه 30 دی 1389
|
|
|
رمزهاي كانتر
براي فعال كردن رمزها اين كد را بايد بزنيد sv_cheats 1
بعد هم بنویسید RESTART
mat_fillrate 1 : ميتونيد پشت ديوارهارو با اون ببينيد.
mat_leafurs 1 : يه خط قرمز دور يارها ميکشه که نشون ميده کجا هستن
mat_monitorgamma 999 : با اين يکي هم ميتونيد رنگ مانيتور رو براي بازي کانتر تنظيم کنيد. خطر نداره من امتحان کردم با افزايش يا کاهش عدد (عدد پيشنهادي من 999 است)
mat_measurefillrate 1 : البته با يه کد ميشه تنظيمش کرد تا اون طرف ديوار رو هم زد. عدد 0 هم اونو باطل ميکنه.
cl_righthand -2 : دست راست تفنگ دست چپ چاقو
INTERP : آتشين شدن جلوي اسلحه
mp_startmoney 800 : عوض كردن پول بدون كريت كردن دوباره (عدد رو ميتونيد تغيير بدين)
sv_airaccelerate -100 : محو شدن (عدد پيشفرض 10هستش )
cl_gaitestimation 0/1 : خون بيشتر ميپاشه
+reload : پر کردن خود کار اسلحه ( + بايد سمت چپ باشه و منها برا بي اثر کردن کد )
cl_forwardspeed 999 : حرکت سريع به جلو (عدد رو ميتونيد تغيير بدين)
cl_backwardspeed 999 : حرکت به عقب (عدد رو ميتونيد تغيير بدين)
cl_sidespeed 999 : حرکت به چپ و راست (عدد رو ميتونيد تغيير بدين)
noclip : رد شدن از ديوار
sv_aim : نشانه گيري اتوماتيک
MP_MIRRORDAMAGE : زياد کردن جون
hud_fastswitch 1 : عوض کردن سريع تفنگ
cl_righthand 1 : گرفتن اصلحه در درست راست
bot_add : يار براي دو طرف
bot_add_ct : يار فقط براي پليس
bot_add_t : يار فقط براي تروريست
mp_autobalance 0-----mp_litime 9 : بازي نا برابر ،1 به 10
impulse 101 : رمز پول کامل
impulse 102 : ديدن جمجمه
net_graph 1 : ستگاه مجزا 1
net_graph 2 : دستگاه مجزا 2
r_lightmap 1 : سياه کردن محيط با گلوله
اين آموزش براي اينه که بتونين تو بازي کانتر سرور بشين
اول از همه بايد يک جوري برين روي کامپيوتر سرور کانتر بعد اين رو تايپ کنيد.
Rcon_Password 111
به جاي 111 ميتونين هرچي بخواين بزارين. بعد روي سيستم خودتون هم همون رو بزنيد. بعد از اين کار شما مي تونيد تمام کارهاي سرور رو بکنيد.
براي نوشتن کد اينجوري بايد بزنيد > مثلا : Rcon Sv_Restart
:: موضوعات مرتبط:
+رمز و ترفند بازی ها ,
رمز کانتر ,
,
:: برچسبها:
رمز بازی ,
رمز کانتر ,
:: بازدید از این مطلب : 10792
|
امتیاز مطلب : 277
|
تعداد امتیازدهندگان : 74
|
مجموع امتیاز : 74
ن : علی طهماسب پوریان
ت : سه شنبه 25 دی 1389
|
|
|
رمزهايCOLLOFDUTI4
حالا وارد بازی شده و بعد ~ را بزنید و بعد رمز های زیر را واردکنید و اینتر بزنید تا فعال شود.
رمز بازی: نتیجه:
give all گرفتن تمام اسلحه ها
god ضد ضربه
noclip حالت غیب شدن
notarget دشمنان شما را نمی شناسند
give ammo تیر پر شود
jump_height # اندازه پرش (حداکثر = 39)
timescale # زمان بازی (حداکثر = 1.00)
cg_LaserForceOn 1 تمام تفنگها لیزر داشته باشن
:: موضوعات مرتبط:
+رمز و ترفند بازی ها ,
رمزهايCOLLOFDUTI4 ,
,
:: برچسبها:
رمز بازی ,
:: بازدید از این مطلب : 8762
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
ن : علی طهماسب پوریان
ت : سه شنبه 25 دی 1389
|
|
|
برای رمز های IGI1 وارد کردن رمزهای اين بازی، ابتدا بايد در منوی اصلی (Main Menu) عبارت nada را رو هوا (مثل بازی GTA) تایپ کنيد. حال بازی را شروع کنيد و يکی از کدهای زير را وارد کنيد.
نکته: اين بازی نيازی به کنسول ندارد و میتوانيد کدهای آن را مانند GTA رو هوا بزنيد.
کد
|
عملکرد
|
allgod
|
نسوز کننده
|
allammo
|
بينهايت خشاب
|
easy
|
آسانتر شدن بازی
|
ewww
|
کشتن تمامی دشمنان
|
:: موضوعات مرتبط:
+رمز و ترفند بازی ها ,
رمز های IGI1 ,
,
:: برچسبها:
رمز بازی ,
رمز های IGI 1 ,
رمز بازی igi 1 ,
کدهای IGI 1 ,
:: بازدید از این مطلب : 14050
|
امتیاز مطلب : 144
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
ن : علی طهماسب پوریان
ت : سه شنبه 25 دی 1389
|
|
|
توضيحات
|
رمز
|
حالت نسوز شونده
|
allgod
|
اسلحههايی پايان ناپذير
|
allammo
|
بازی آسانتر ميشود
|
easy
|
|
|
در منو کلمه nada را تايپ كنيد به داخل بازی برويد و رمزها را وارد كنيد
:: موضوعات مرتبط:
+رمز و ترفند بازی ها ,
رمز های IGI2 ,
,
:: برچسبها:
رمز بازی ,
رمز های IGI2 ,
:: بازدید از این مطلب : 9375
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
ن : علی طهماسب پوریان
ت : سه شنبه 25 دی 1389
|
|
|
ردیف |
كد رمزSIMS1 |
اثر |
1 |
klapaucius |
$1000 Simoleons |
2 |
rosebud |
$1000 Simoleons (if using v1.1+) |
3 |
route_balloons on/off |
آموزش عمومی روشن / خاموش |
4 |
sweep on/off |
را نشان می دهد کنه از بازی |
5 |
tile_info on/off |
نمایش یا پنهان کردن اطلاعات کاشی
|
6 |
log_mask |
مجموعه رویداد ورود به سیستم ماسک |
7 |
draw_all_frames on/off |
قرعه کشی تمام فریم های روشن و خاموش
|
8 |
history |
افسردگی فایل سابقه خانوادگی |
9 |
edit_char |
ایجاد-A-شخصیت صفحه نمایش |
10 |
draw_floorable on/off |
شبکه Floorable |
11 |
water_tool |
اطمینان از خانه خود را احاطه شده توسط آب |
12 |
set_hour # |
زمان روز تغییر به # (1-24) |
13 |
sim_speed # |
سرعت بازی به # (-1،000-1000) |
14 |
interests |
شخصیت ها و منافع سیمز شما
|
15 |
autonomy # |
تغییر چگونه سیمز فکر می کنم خود به خود (1-100)
|
16 |
grow_grass # |
رشد چمن # (1-150) |
17 |
map_edit on/off |
ویرایش نقشه |
18 |
draw_routes on/off |
فرد انتخاب شده و apos؛ از مسیر بازدید کنندگان نمایش داده |
19 |
move_object |
حرکت هر شی |
20 |
prepare_lot |
بررسی و تعمیر اشیاء زیادی مورد نیاز
|
21 |
preview_anims on/off |
انیمیشن های پیش نمایش |
22 |
rotation (0-3) |
چرخش دوربین
|
23 |
house # |
Autoload نشان داد خانه # |
24 |
visitor_control |
آمار بازدید کننده کنترل از طریق صفحه کلید |
25 |
! |
|
26 |
; |
جدا comman تقلب های متعدد |
این هم سریال این بازی:
100888-277393-710805-3860
100707-642254-178418-4336
110751-226163-912078-4713
1500-1762775-7663263-1513
:: موضوعات مرتبط:
+رمز و ترفند بازی ها ,
رمز SIMS1 ,
,
:: برچسبها:
رمز بازی ,
رمزsims 1 ,
رمز بازی سیمس ,
رمز sims 1 به فارسی ,
رمز SIMS1 ,
رمز sims1 به فارسی ,
سریال بازی sims 1 ,
سریال بازی سیمس 1 ,
:: بازدید از این مطلب : 10859
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
ن : علی طهماسب پوریان
ت : سه شنبه 25 دی 1389
|
|
|
-
رمز های بازی GTA Vice City
کد های زیر را در طول بازی وارد نمائید :
نتیجه کد
PROFESSIONALTOOLS All Level2 Weapons
NUTTERTOOLS All Level3 Weapons
ASPIRINE Full Health
PRECIOUSPROTECTION Full Armor
YOUWONTTAKEMEALIVE Higher Wanted Level
LEAVEMEALONE No Wanted Level
ICANTTAKEITANYMORE Commit Suicide
youcantleavemealone can't die
fullcitypeoplemines buy full city
freewayforangeljoy Get 100 bikes
americahelicopter get ahunter helicopter
flyingways get a aeroplane dodo or kimo
:: موضوعات مرتبط:
+رمز و ترفند بازی ها ,
رمز های بازی GTA Vice City ,
,
:: برچسبها:
رمز بازی ,
رمز های بازی GTA Vice City ,
:: بازدید از این مطلب : 9851
|
امتیاز مطلب : 123
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
ن : علی طهماسب پوریان
ت : سه شنبه 25 دی 1389
|
|
|
ن : علی طهماسب پوریان
ت : سه شنبه 25 دی 1389
|
|
|
ن : علی طهماسب پوریان
ت : سه شنبه 25 دی 1389
|
|
|
نقشه جاوا شهر بزرگ تهران
داشتن نقشه هر شهر برای یک تازه وارد یا حتی یک شهروند ساکن بسیار مهم است.بر همین اساس نقشه جاوا شهر بزرگ تهران را برای دانلود اماده کرده ایم.این نقشه بر روی کلیه گوشی ها قابل نصب میباشد و دارای رزولوشن 320*240 میباشد.با نصب این نرم افزار تمام نیاز های شما در حد یک نقشه معمولی بر آورد میشود
:: موضوعات مرتبط:
+نرم افزار ,
,
:: برچسبها:
نقشه موبایل ,
نقشه جاوا ,
نقشه شهر تهران ,
:: بازدید از این مطلب : 8197
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
ن : علی طهماسب پوریان
ت : سه شنبه 23 دی 1389
|
|
|
دانلود آنتی ویروس ویندوز موبایل NetQin 2.4
امروزه با گسترش ویروس ها ی درتمامی وسایل الکترونیکی داشتن یک آنتی ویروس قدرتمند بیش از هر چیز نیاز این وسایل از جمله تلفن همراه می باشد.آنتی ویروسNetQin یکی از نرم افزار های قدرتمند ویروس یاب موبایل است که از گوشی های جاوا گرفته تا آندروید را پشتیبانی می کند.امروز نسخه ویندوز موبایل این نرم افزار را برا شما قرار داده ایم
:: موضوعات مرتبط:
+نرم افزار ,
,
:: برچسبها:
نرم افزار موبابل ,
انتی ویروس موبایل ,
:: بازدید از این مطلب : 7888
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
ن : علی طهماسب پوریان
ت : 23 دی 1389
|
|
|
دانلود برنامه مخفی کردن فایلها با Hide Me-جاوا
با استفاده از این برنامه Hide Me که با فرمت جاوا هم منتشر شده شما میتوانید اطلاعات شخصی گوشیتون رو مانند عکسها،فیلمها و سایر موارد را بصورت شخصی سازی نموده تا در دسترس دیگران قرار نگیرد.
دانلود
حجم:۲۶۰ کیلوبایت
فرمت:جاوا
:: موضوعات مرتبط:
+نرم افزار ,
,
:: برچسبها:
برنامه موبایل ,
نرم افزار موبایل ,
نرم افزار مخفی کردن ,
:: بازدید از این مطلب : 10620
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
ن : علی طهماسب پوریان
ت : 23 دی 1389
|
|
|
زندگی با بهترین عشق در دنیا
یکی از دوستان صمیمی ام در تعطیلات پیش من آمد و چند روزی را در خانه ام مهمان بود. همزمان شوهرم به ماموریت رفت و متاسفانه پسر پنج ساله ام هم به شدت سرما خورده بود.این روزها، از صبح تا شب مشغول کار و مواظب بچه ام بودم و فوق العاده گرفتار شدم.
دوستم با دیدن چهره استخوانی من، شوخی کرد و گفت: «عزیزم، زندگی تو رو که می بینم دیگه جرئت نمی کنم بچه دار بشم.» از حرف های دوستم بسیار تعجب کردم و پرسیدم: «عزیزم، چرا چنین احساسی داری؟»
دوستم با همدردی به من گفت: «چون این روزها دیدم که هر روز از صبح تا شب مثل یه روبات کار می کنی. غذا می پزی، لباس می شوری، بچه را به مدرسه و بیمارستان می بری، چه روز بارونی چه آفتابی ، کار یه مادر هیچ وقت تعطیل نمی شه. از قبل خیلی لاغرتر شدی و توی صورتت چین وچروک پیدا شده.»
دوستم آهی کشید و باز گفت: «بهترین روزها برای یک زن در همین روزمرگی ها و کارهای فرعی به هدر میره. عزیزم، منو نگاه کن. چه برای کار چه برای مسافرت هیچ بار خاطری ندارم و زندگی آسانی دارم.» از حرف های دوستم بسیار خندیدم و گفتم: «درسته عزیزم اما همه چیز رو دیدی به جز خوشحالی من.» دوستم خندید و گفت: «خوشحالی؟ داری خودتو فریب می دهی؟»
جواب دادم: نه و چند خاطره کوچک درباره ی پسرم براش تعریف کردم. گفتم: چند سال پیش که پسرم تازه وارد کودکستان شد، در ناهارخوری برای اولین بار بال مرغ سرخ کرده می خورد. خیلی خوشمزه بود و پسرم ازش خیلی خوشش اومد. اما فقط نصفش رو خورد و نصف دیگه رو در آستینش پنهان کرد. چون می خواست اونو به خونه بیاره تا منم مزه اش رو امتحان کنم. هنوز صحنه ای که او نصف بال مرغ رو از آستینش درآورد و با هیجان منو صدا کرد، تو ذهنم باقی مانده و هر بار با دیدن لکه زرد روغن روی آستینش دلم گرم می شه.»
دوستم از حرف های من کمی سکوت کرد و انگار به خاطراتی دور فرو رفت. من ادامه دادم:
پریروز، برای معالجه ،پسرم را به بیمارستان بردم. دکتر بهش گفت: پسرم گروه خونی تو با مادرت یکیه. پسرم پرسید: دکتر، پس اگر مادرم مریض بشه می تونه از خون من استفاده کنه، درسته؟ دکتر جواب داد: آره پسر باهوش. پسرم بی درنگ به من گفت: مامان خیالت راحت باشه اگه مریض بشی از خون من استفاده می کنی و زود خوب می شی.
با شنیدن حرف های پسرم، آدم های اطرافم با غبطه به من نگاه کردند و گفتند: با همین بچه دوست داشتنی چه زندگی خوبی دارید. حرف هایم که تمام شد، دیدم صورت دوستم از اشک خیس شده است. به او گفتم: «ندیدی که در خستگی هم از سعادت و خوشحالی زندگی لذت می برم. تو نمی توانی عمیق ترین دلگرمی منو در روزهای عادی درک کنی. اما عزیزم باور کن که زندگی با بچه ها زندگی با بهترین عشق در دنیاست.»
:: موضوعات مرتبط:
+شعر وداستان های عاشقانه ,
داستان عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
شهر عاشقانه ,
داستان عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 7939
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
ن : علی طهماسب پوریان
ت : سه شنبه 23 دی 1389
|
|
|
داستانی کوچک برای دلی بزرگ
در یك روز بزرگ مرد بزرگ روی پل بزرگی ایستاده بود و سینه به دیوار بزرگ پل بزرگ داده بود . نگران ، نگران از تنهایی بزرگ ؛ صدایی كوچك ، سكوت بزرگ او را در هم شكست ؛ پسر كوچكی قناری كوچكی به او داد و پسر كوچك رفت و تنها گفت : آب و غذای قناری كوچك فراموش نشود ، فصل آواز بزرگ قناری نزدیك است . مرد بزرگ چمدان بزرگش و قفس كوچك قناری را بر داشت و دریك خیابان بزرك قدم گذاشت . در كوچك خانۀ بزرگ خویش را باز كرد ؛ قفس كوچك را روی میز بزرگی گذاشت ؛ مرد بزرگ رو به روی قناری كوچك نشست و از قناری كوچك قطعه ای كوچك خواست ؛ آخر زندگی مرد بزرگ ناگهان كوچك شده بود ، رو به خاموشی بزرگی بود . قناری كوچك همچنان در سكوتی بزرگ و مرد در زمانی كوچك . مرد بزرگ به قناری كوچك گفت: از من گریستن بر نمی آید اما التماس كردن می دانم مرد بزرگ كوچك شد و التماس كرد ؛ التماسی بزرگ برای قطعه ای كوچك . قناری كوچك مثل عكس یك قناری مرده در قاب كوچك قفس بود ، با غمی بزرگ ... مرد بزرگ نعرۀ بزرگی كشید ( بخوان ، بخوان ! ای پرندۀ بی ترحم وگر نه تكه تكه ات می كنم ) و مرد بزرگ دست بزرگش را روی قلب كوچكش گذاشت . قلب كوچك مرد بزرگ در زیر سكوت بزرگ قناری كوچك پیر شد . قلب كوچك مرد بزرگ در آستانۀ ایستادن بود قفس خالی ، قناری مرده و یك سرزمین پر از قناریهای كوچك با دردهای بزرگ و مردان بزرگ با قلبهای كوچك . فصل خواندن قناریهاست .... قناریهای كوچك آنچنان بزرگ می خوانند كه هیچ بوی تند عطری آنطور در یك فضای كوچك نمی پیچد .............
:: موضوعات مرتبط:
+شعر وداستان های عاشقانه ,
داستان عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
داستان عاشقانه ,
شعر عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 7782
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
ن : علی طهماسب پوریان
ت : 23 دی 1389
|
|
|
عشق گمشده ....
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, لباسهام رو عوض کردم و بعد بهش گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم....
من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, 30درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد. زنی که بیش از 10 سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون 10 سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم.
بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بالاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم.اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که به یاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرم و راه ببرم. خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه. اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره. مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعیین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم. هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم.
پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره. جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود 10متر مسافت رو طی کردیم. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو استشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که اثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چشماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟! روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن, زنی بود که 10 سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره. من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عضله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزء شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد.من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم.
همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم, درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم. اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم. "دوی" در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم. به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم. زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم. من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت. من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟ و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم: از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه.....
:: موضوعات مرتبط:
+شعر وداستان های عاشقانه ,
داستان عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
داستان عاشقانه ,
شعر عاشقانه ,
عشق گمشده ,
:: بازدید از این مطلب : 7726
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
ن : علی طهماسب پوریان
ت : سه شنبه 24 دی 1389
|
|
|
|
|
|